نتایج جستجو برای عبارت :

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
 
شب چو در بستم و مست از می ‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
 
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا؟گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشمآن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردم
 
غرق خون بود و نمی م‍رد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
دل که خونابه ی غم بود و جگر‌ گوشه ی دردبر سر آتش جور‌ِ تو کبابش کردم
 
زندگی کردن من م‍ردن تدریجی بودآ
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
الان دقیقا یه ساعته که میخوام بخوابم،همون کاری گه بزرگترا میگن بکن خوابت میبره،همه برقارو خاموش کردم،چشامو بستم،ولی تو اون چشمای بستم تو رو دیدم،با اون لباس سفید مزخرفت،میومدی باهام حرف میزدی،دقیقا تو همون باغ که همیشه بهت میگفتم،مثه توو قصه ها بود،مثه افسانه ها،کاش هیچوقت چشامو باز نمیکردم،ولی داشتم زجر میکشیدم،هیچوقت نتونستم بخوابم.مامان اون قرصا که دکتر جدیده داده رو بیار. |اطاق خودکشی|
مختارنامه هیچ وقت برای من یه سریال معمولی نبود
اون سال اولی که پخش میشد من هنرستانی بودم و همکلاسی هام اصلا درکی از این سریال نداشتن فقط براشون جذاب بود اما من به پیام های فیلم دقت میکردم و از دیالوگ های نابش که با مسائل سیاسی همخوانی پیدا میکرد لذت میبردم
دیالوگ پایانی فیلم رو خیلی دوست داشتم
(من حجت تمام کردم باشد که خدا مرا از همراهی شکاکان و بددلان بی نیاز سازد)
خوش گذشت. چهار نفر بودیم و از عصر پنجشنبه تا ساعت دو و سه صبح جمعه را پای ساکر گذراندیم. بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، باختیم، بردیم، باختیم، باختیم، باختیم، باختیم... سوار شدم. استارت زدم. یکی از آن سه نفر را تا خانه‌اش رساندم و تا خانه در خواب و بیداری راندم. روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمی‌بُرد. غلت زدم به چپ. پتو را کنار زدم. سردم شد. پتو را کشیدم. گرمم شد. غلت زدم به راست. پشتم در مواجهه با هوای آزادی که از پنجره می‌آمد یخ کرد. غلت ز
تصمیم دارم کانالمو پاک کنم به همین زودی دوماه.
ولی بعدش تصمیم گرفتم تلگراممو پاک کنم ولی قول دادم.
شایدم تلگراممو بستم و فقط جمعه ها بازش کنم شاید
کانالمو دوست دارم
کانالایی که عضوشونم هم دوس دارم.
ولی میخام موثر و مفید باشه. میخام امسال و سال دیگه قشنگ اماده شم برای کنکور... میخام لذت ببرم. نمیخام همش بیفته یک سال میخام خوب طراحی تمرین کنم و زبانمو قوی کنم 
ولی نمیدونم چیکار کنم دل بستم
تاریخ هنر سخته و من تا الان یک سال رو به بطالت گذرونم و هی
بسم الله
سیمرغ می نویسد:
چشم بستم و رفتم زیارت. زیارت امام رضا علیه السلام.
فکر می‌کنی نمی‌شود؟ چشم بستم و رفتم تا خود حرم امام رضا. از صحن گوهرشاد عبور کردم و رفتم و رسیدم به کفش‌داری شماره یازده. تو خیال میکنی که نمیدانم دیگر از کفشداری شماره یازده خبری نیست؟ میدانم اما من در خیالم رفتم و رسیدم و بود.
تا پا در حرم گذاشتم، تمام صداهای اطراف قطع شد و دیگر من در جای خود نبودم. تو گویی خیالم تنها به زیارت نرفته بود و روحم به پرواز درآمده بود و رفت
داشتم شربت پرتقال میخوردم...شربتو غلیظ ریخته بودم..هی آب بستم بهش که شیرینیش کم بشه..هی آب بستم هی آب بستم...به جایی رسید که دلم درد گرفت و این یعنی که دیگه بسّهبا خودم فکر کردم که رابطه هم همینطوره...اولش غلیظ و در شور شروعش میکنی، همه چیز رنگیه همه چیز قشنگه..بعد یواش یواش اشتباها و اختلافا نمودار میشن..هی آب میبندی به رابطه که از حجمش کم نشه..اما شیرینیش کم میشه ...و الخ ..تا جایی که میگی «دیگه بسسسه».رابطه صحیح؟همونقدر که به آبِ شربت توجه میشه، ش
پنجره‌ی اجرای کویین را بستم و 7 دقیقه با آهنگ Wearing The Inside Out پینک‌فلوید روی تخت دو نفره گریه کردم. تصور می‌کردم که هست و همانطور که خودش دوست دارد روی صورتم دست می‌کشد، اشکم را مزه می‌کند و بعد می‌گذارد تا من نیز اشک‌هایم را مزه کنم.
 
پ.ن 1: این چند روز کجا بودم؟ اتفاق‌های زیادی افتاد. بالاخره قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. برایتان خواهم نوشت.
پ.ن 2: کامنت‌هایتان پیش من محفوظ است. به زودی جواب می‌دهم.
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
 
با خطا خون به دل پاک جنابش کردم
چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم
 
چشم او شاهد رسوایی من بود ولی
کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم
 
سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!
حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم
 
نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز
او مرا خواند ولی باز جوابش کردم 
 
نام زیبای علی را ز همان روز ازل
بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم
 
تا حرم رفتم و در صحن نجف، حیدر را
پدر و حضرت رزاق خطابش کردم
 
کربلا هر شب ج
من دیگه چشم هام رو نمی بستم
برای اینکه واقعیت های دنیام رو نبینم چشامو نمی بستم
دو دستی خودمو هل داده بودم وسط همه اتفاقا
هیچ چیزی تغییر نمی کرد ، هیچ چیزی تغییر نمی کنه.. اینکه هر روز چشمات تصویرایی رو ببینه که همشون منزجرت میکنن..خفه میشی خفه ت میکنن..پراتو می چینن، و هنوز خوب نشدی باز می چیننشون..و تو میشی تاریک ترینِ خودت با کلی حسِ بد.
یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم «می دانم سخت است، ما کمکم کن روی زمین تو برای خودم یک خانه ای بسازم. خسته شدم از آوارگی».
 
شوهرم از صبح زود رفته بود کارگری. با نظر من موافق نبود و نمی خواست توی دل کوه خانه بسازم... لباسم را جمع کردم و به کمر بستم. روسری ام را محکم کردم و دستمالی به دهانم بستم. با خودم گفتم: «فرنگیس، از کار توی مزرعه که سخت تر نیست. نترس. قوی باش زن، تو موفق می شوی».
 
حسینا من ز تو شرمنده هستم
غلط کردم که ره را بر تو بستم
اسیر دست شیطان گشته بودم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
بگو تا خواهرت من را ببخشد
چرا که قلب طفلانت شکستم
به زندان گنه افتاده بودم
کنون بر خوان احسانت نشستم
نبودم حر ولی گردیدم آزاد
غلام تو شدم آزاده گشتم
دعای مادرت اعجاز کرده
که من از ذلت دنیا گسستم
ادب کردم به زهرا مادر تو
شهادتنامه ام را داده دستم
دانلود آهنگ جدید عاشقانه و زیبا به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahang be to del bastam ye shab baroni be to del bastam toei ke hamishe hame harfamo az chesham mikhoni
دانلود آهنگ به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام! مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...///
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت! دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...///
توو دلم جای کسی غیر تو ن
میل نوشتنم ته کشیده.بارها اومدم این صفحه رو باز کردم و چند ثانیه نگاش کردم و دوباره بستم.زندگی خیلی مرتب تر و دلخواه تر از همیشه داره پیش میره ولی موقع نوشتن که میشه فقط چیزای منفی میاد تو ذهنم.ازشون حرف نمیزنم چون به اندازه ی کافی اطلاع داریم و ذهن مون سیاهه.بیایین اگه راهی دارین که باهاش سیاهی ها رو میشورین بهم بگید.برعکس همیشه سکوت نکنین.کامنت بذارین و از تجربیات تون بگین.
 
سینا شعبانخانی دل بستم
دانلود آهنگ جدید سینا شعبانخانی به نام دل بستم
Sina Shabankhani - Del Bastam
ترانه و ملودی : یاسر شیرزادی ؛ تنظیم : حامد دهقانی
+ متن ترانه دل بستم از سینا شعبانخانی
مثل هیچ آمدن اینطور / که میایی نیست
مثل تو هیچکس انقدر / تماشایی نیست
 

ادامه مطلب
رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست   فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود  نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام  ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن  نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید  سپس فرمود در همین خانه منثظر باش  چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با
 
 
ش چون نصف شب شد مرا خواس
روستا بودیم.با همسر و داداش رفتیم کوه ..باد خیییلی شدید بود چند بار نزدیک بود بیفتم.
 باد بدتر شد منم فقط چشمامو بستم و وایسادم حس کردم باد تموم شد ولی صداشو هنوز میشنیدم ..
چشامو بازکردم و دیدم داداشم روبروم وایساده ..
اینم از فوائد داداش 100 کیلویی :)
+ امشب هم از ساعت 8شب تا 1 شیفتم ..دیر رسیدم و با نیم ساعت تاخیر لاگین کردم ولی ساعت کاری خوبیه معلومه مردم هنوز از سیزده بدر برنگشتن یا خستن و زود خوابیدن :)
 جوانه ی ماش رو اینجوری درست کردمیه پیمانه ماش رو ۲۴ ساعت خیس کردم تو این مدت یبار ابش رو عوض کردم بعد ابکش کردم توی یه سینی دولایه دستمال کاغذی رولی  پهن کردم  با ابماش اب ماشیدم روش تا خوب خیس بشه بعد ماش ها رو روش  ریختم  دوباره روش دولایه دستمال کاغذی گذاشتم اونم دوباره خیس کردم  سینی رو داخل نایلون گذاشتم و درش رو بستم  دوتا سه روز داخل  کابینت گذاشتم  قرنطینه کردم  مدتش بستگی داره که بخاین جوانه ی ماش چقدر بلند شده باشه  بعد ازاین داخ
1. دیشب ساعت دو و نیم نصف شب از خواب یهو پا شدم رفتم چراغ اتاقو روشن کردمرفتم سر کیفم زارتی زیپشو وا کردم بابام بیدار بود همه خواب بودن دندوناش ریخت گفت چی شده؟؟بعد من با این قیافه 0.o بودم... گفتم سلام. برو بیرون قیافه بابام :|بعد گفتم میخوام برم مدرسه. برو بیرونقیافه بابام :|بعدش گفت ساعت دو و نیمه.گفتم اره. میخوام درس بخونم. برو بیرون بعد بابام فهمید رد دادم، رفتمنم باز ساعتو نگاه کردم. زیپ کیفمو بستم چراغو خاموش کردم خوابیدم :))
واقعا باور نمیک
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...
سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستا
روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند. پدر می گفت: اون خونه را می بینی؟ اون دومین خونه ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می کردم کاری که می کنم تا آخر باقی می مونه. دل به ساختن هر خانه می بستم و چنان محکم درست می کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه. خیالم این بود که خونه مستحکم ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه های من بعد از من هم همین طور میم
یکسال پیش یه قراردادی با یکی بستیم 
الان بعد یکسال هنوز دنبال پولمون میدوییم... حالا بعد یکسال طرف دبه دراورده و نمیخواد پرداخت کنه! 
امروز با رئیس صحبت کردم و گفتم جریان این شده و من اعصاب ندارم واقعا با این آدم بجنگم چیکار کنم؟ 
از طرفی میگم برم شکایت کنم از طرفی میگم ولش کن دیگه این که یه زندگی حسابی نداره حالا یه شکایت هم بیاد روش! 
رییس خیلی اروم توضیح داد دو تا کار میتونی انجام بدی:
کلا پرونده شو ببندی و بسپری دست خدای خودش و اعصابتو بیش ا
صورتم را با آب ولرم شستم. تیشرت مشکی ?Who caresـم را پوشیدم. موهایم را بالای سرم گوجه‌ای بستم. خودم را داخل آینه نگاه کردم. زیباتر شده‌ام. بله، زیباتر شده‌‌ام و این یعنی سرماخوردگی‌ام در حال بهبود است. کرم مرطوب‌کننده زدم به صورتم و پشت لپ‌تاپ نشستم.
 
 
پ.ن: یادم رفت که می‌خواستم چه چیزی اضافه کنم!
صورتم را با آب ولرم شستم. تیشرت مشکی ?Who caresـم را پوشیدم. موهایم را بالای سرم گوجه‌ای بستم. خودم را داخل آینه نگاه کردم. زیباتر سده‌ام. بله، زیباتر شده‌‌ام و این یعنی سرماخوردگی‌ام در حال بهبود است. کرم مرطوب‌کننده زدم به صورتم و پشت لپ‌تاپ نشستم.
 
 
پ.ن: یادم رفت که می‌خواستم چه چیزی اضافه کنم!
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز می‌بینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟ 
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست! 
ولی خب... :(((
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
امروز که داشتم با اتوبوس برمیگشتم، تویه لحظه خاطره ها شبیه یه بوی آشنا از ذهنم رد شد
انقد شدید بود که دلم خواست سرم رو بذارم شونه ی بغل دستیم و دستش رو بگیرم و محکم نگهشون دارم
ولی بغل دستیم یه دختره بود که داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و هیچ رقمه دلش نمیخواست سرش رو بچرخونه اینطرفی..
پس چشمامو بستم و به دو هفته ی دیگه این موقع فکر کردم
شاید یکی از دستاشو قطع کنم برا همیشه پیش خودم نگهشون دارم.
از اتوبوس که پیاده میشدم خیلی جدی به این قضیه فک
تقریبا یک ماه پیش یه پیرزنی تو استان ما غروب رفت سر باغ به باغ و محصولاتش سر بزنه اما هرگز به خونه برنگشت چون یه سگ اونو خورد !!!
شرح جزئیات خبر رو میتونین با سرچ عبارت خورده شدن پیرزن گیلانی توسط سگ در گوگل ببینید
 
حالا اینا رو گفتم که بگم امروز که درو باز کردم دیدم یه سگ صاف زل زده تو چشم من حالا من زل بزن اون زل بزن درو بستم رفتم تو 
والا بیرون چیکار دارم من :|
 
فیلم‌ها انتظارات ما رو از زندگی بالا می‌برن، سعی می‌کنیم یک چیزی شبیه اون لحظه رو بسازیم ولی واقعیت همیشه ناقص‌تر از چیزیه که تو فیلم دیدیم. «همیشه» واقعا؟
بعد، اون سه ساعت تموم شد و برگشتیم خونه‌هامون؛ فرداش برام نوشت که من از دیروز تا حالا چند بار کشو رو باز کردم، کادو و بقیه وسایل رو نگاه کردم و کشو رو بستم.
و این برام کامل‌تر و قشنگ‌تر از هر سکانسی بود که می‌تونست ساخته بشه.
امروز تولد خواهرم بود، از صبح کلی به خودم رسیدم و بهترین لباسم رو پوشیدم.
خواهرم میگفت عالی شدی، شیطون میخوای من به چشم نیام؟
خندیدم و تو دلم گفتم حیف هیچوقت به چشمِ اونی که باید، نیومدم.
عصر که شد مهمون ها یکی یکی اومدن، خواستم درو ببندم که باهاش روبرو شدم. فکر کردم مثل همیشه توهم زدم اما نه...انگار واقعا خودش بود....اما آخه اون که قرار نبود بیاد...
خودمو زدم به کوچه علی چپ و دعوتش کردم بیاد تو، سرشو انداخت پایین و وارد شد. تو کل مهمونی زیر چشمی نگ
فصل 5
داشتم از ترس سکته میکردم این صدای آدرینا بود!! باور نمیکردم با هیجان توام با استرس رو کردم طرف ایلیا و گفتم:تو برو من زودی میام. ایلیا یه پوزخند زد و در رو بست و طرف مقبره رفت. چشمام رو بستم و خواستم تمرکز کنم که بلکه این صدا رو بشنوم که چیزی دستگیرم نشد دو سه دقیقه دیگه هم موندم و
ادامه مطلب
فیلم‌ها انتظارات ما رو از زندگی بالا می‌برن، سعی می‌کنیم یک چیزی شبیه اون لحظه رو بسازیم ولی واقعیت همیشه ناقص‌تر از چیزیه که تو فیلم دیدیم. «همیشه» واقعا؟

بعد، اون سه ساعت تموم شد و برگشتیم خونه‌هامون؛ فرداش برام نوشت که من از دیروز تا حالا چند بار کشو رو باز کردم، کادو و بقیه وسایل رو نگاه کردم و کشو رو بستم.
و این برام کامل‌تر و قشنگ‌تر از هر سکانسی بود که می‌تونست ساخته بشه.
بسم الله الرحمن الرحیم
دردسرهای ایجاد وبلاگ هر چند که استاد فرموده بودند که ایجاد، وبلاگ چند دقیقه بیشتر وقت ما را نمیگیرد ولی با توجه به اینکه  اولین باری بود که در این فضا قرار میگرفتم و باید وبلاگ را حتماً امروز ایجاد می کردم تمام همت خود را به کار بستم و هر چند که گزینه ها را پر میکردم و مجدد پیغام خطا دریافت می‌کردم بدون خستگی به کار خود ادامه دادم و بالاخره موفق شدم که وبلاگ را ایجاد کنم و این اولین روز نوشت من بود که در این وبلاگ قرار د
الان نشستم تو فکر هیچیم نیستم :))
انگاری ن انگار دیشب گزارش نفرستادم !!! مثلا من دختر خوبیم و همه کارامم کردم:'))) 
خدایش با خودم یه عهدی بستم اگه شکستم خیلی بی چاره هستم :'))) 
سجع داشتا خدایش داشتااا :')))
اینکه خودمو به بابا بستنی دعوت کردم  یکم حس بدی داشت خب ! من پیتزا میخوام مخصوص از اوناش ولی خب یکی خیلییی زیاده خدایش :'))) 
وقتی یک ابان تشریف اوردم بابا بستنی و فستفودی دیگه قاعدتا نباید فسفود بخورم تا 1 اذر :)) 
قوووول شرف میدهم من اگه زیر قولم زدم
تو تاریکی اتاقم، توی تختم لمیدم. هوا ناجوونمردونه سرد شد یهو. شومینه و شوفاژ و لباس پشمی خلاصه. فردا امتحان عفونی دارم. اما از ساعت هفت و نیم کتابو بستم و فکر و شعر و سیگار و کتاب. شایدم همین روزا همشون رو ترک کردم. شاید همین روزا خیلی چیزا رو ترک کردم. شایدم نه. خلاصه که نه حالی برای نوشتن هست، نه خوندن، نه هیچی. اما من هنوز همونم، همون منِ من. فقط سردرگم و خسته، احتمالا کمی غمگین، بیشتر تنها و ساکت، در خود فرو رفته و منتظر
وقتی تو آمدی و به تو ای ماه خدا، سلام کردم، گمان
نمی کردم این همه زود، وقت وداع فرا می رسد.
درست است که گفته اند هر سلامی، خداحافظی هم به دنبال
دارد اما؛ فکر نمی کردم جدایی از تو این همه تنهایی به بار آرد.
نمی گویم سخت نبود روزهای بلند، گرسنگی و تشنگی،
خستگی و بی رمقی، می گویم سخت بود نافرمانی از خواست تو.
خدای من! من به اطاعت امرت دهان بستم از خوردنی ها و
نوشیدنی ها و چشم بستم از آلودگی ها وگوش گرفتم از همه دلبستگی ها.  و در این مدت همه گوش و چشم و
صفحه ۲۶۵ کتاب «ضدخاطرات» بودم که کتاب را بستم و تصمیم گرفتم رهایش کنم.
من از نصفه خواندن متنفرم.
ولی الان زمان مناسب خواندنش نبود. 
در عوض کتاب جدیدی را شروع کردم به نام «خاله تولا» 
آنی به صفحه ۴۴ رسیدم و تصمیم گرفتم این پست را ارسال کنم.
به خودم‌ قول داده ام تمامش کنم
همین امشب
به وقت ۰۴:۱۶
به تاریخ آخرین کشیک دوران پزشکی عمومی...
~اطفال
 
*درسته از فکر اینکه از روز فردای بعد از جشن باید توی خونه ایزوله بشم غمگین میشم و این به قلبم فشار میاره اما نمیتونه جلوی خوشحالیم از تمام شدن این هفت سال رو بگیره...طلایی ترین هفت سال زندگیم که به کسل کننده ترین حالت ممکن گذشت و نگذاشت هیچ لذتی رو تجربه کنم اما انتخاب خودم بوده و هست و راضی ام...وبلاگی رو باز کردم که پست اولش از امتحان انگل شناسی نوشته بود.مثل جانبازهای PTSD جنگ فورا صفحه را بستم و ذ
٩٨
چند روزه دیگه میشه سى سالم.
امروز صبحانه دادم به جوجه که میخواست بره مدرسه. موهاى اون یکى جوجه رو بستم که بره سر کار. اون یکى جوجه خودش رفت ندیدمش ، لباساشونو از دیشب آماده کرده بودن. آهنگ دانلود کردم . صبحانه خوردم. خونه رو جمع کردم. لباساشونو جمع کردم تا کردم.لباس چرکها رو انداختم توى سبد. دستشویى رو شستم .مبلها رو بلند کردم و گذاشتم سر جاشون. استکانهاى چاى و آشغالهاى شکلاتها رو جمع کردم. لحاف تشکهاشونو جمع کردم. ظرفها رو جمع و جور کردم گذاش
به روی صفحه سیاه مانیتور جمله ای نقش بست شما امروز میمیرید حرفی دارید؟ پوزخندی زدم و صفحه چت را بستم به شدت عصبانی شده بودم در ذهنم با خودم میگفتم که "با خودش چه فکری کرده. مرتیکه احمق! معلومه که میمیرم! دوساله که در شبکه‌های اجتماعی گفتم که امروز میمیرم، همه میدونند اصلا به اون چه ربطی داره که این حرف‌ها رو می‌زنه" آخر هم از روی عصبانیت مانند دختر بچه های دبیرستانی صفحه چت را باز کردم و شروع کردم به تایپ کردن. طومار بزرگی با این مضمون که مردک
یک تحویلدار بانک تعریف میکرد:
روزی ﺴﺮ ﺑﻪ ﺍ ﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﺮﺩﺍﺧﺖ کنه.
ﻔﺘﻢ: ﻭقت ﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺭ!
 ﻔﺖ: ﻣﺪﻭﻧ ﻣﻦ  ﺴﺮ ﻢ! ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﺎﺭمم ﻫﻤﻨﻮ ﻣ؟!
 ﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه! ﺳﺎﺘﻮ ﺑﺴﺘﻢ ﺴﺮ ﺟﺎﻥ!
رفت، ﺑﺎ ﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ کهنه ﻭ ﻬﺮﻩ ﺭنج دیدﻩ ای داشت، 
 ﻓﻬﻤﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ... .
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﻮﻟﺸﻮ ﺮﻓﺘﻢ ﻔﺘﻢ: ﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﺬﺍﺷﺘ
جمعه بود،بی هوا رفته بودم قبرستان...
مثل همیشه نسیمی آرامش بخش را روی صورتم حس می کردم
به رسم همیشه مکث کردم،چشمهایم را بستم و با صدایی که خودم بشنوم گفتم سلام زنده های بیدار،از آن دنیا چه خبر؟
و بعد آرام آرام در میان قبرها قدم زنان میرفتم
همیشه خودم را میهمانی تصور می کنم که میزبان مشتاق دیدارش است..پس به سراغ خیلی ها میروم،و برای بعضی ها از دور دست تکان میدهم و فاتحه می‌فرستم...
همیشه طوری می بینمشان که گویی روی سنگهای قبرشان منتظرم نشسته ان
دانلود آهنگ امید حاجیلی چشمای مستت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * چشمای مستت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , امید حاجیلی باشید.
 
دانلود آهنگ امید حاجیلی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Omid Hajili called Cheshmaye Mastet With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه امید حاجیلی به نام چشمای مستت
این دل من عجب حالیهاینکه دوست دارم عجب عالیهرو گونه هاتم که عجب چالیهجای دستای تو تو دست من خالیهت
در چنان شرایط روحی قرار گرفتم که کارت بانکیم رو از سه شنبه گم کردم و الان متوجه شدم! و تنها چیزی که ازش یادم میاد اینه که به نام خودمه :|| هر چی تلاش میکنم یادم بیاد رمزش چی بود ، شماره حسابم چی بود بی فایدست
شماره حسابم رو رفتم توی چتم با پسری که پارسال ازش کتاب خریدم و بعدش با همون میخواست به یه جایی برسه پیدا کردم :|
حالا شاید سوال پیش بیاد که تو کتاب خریدی چرا خودت هم شماره کارت دادی؟ چون پول بیشتری سهوا ازم گرفته بود و بعدش قرار شد برگردونه :/
ف
♫♫
داره میسوزه دلم واسه خودم اخ منه بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره ی… پر نورمی آخ همه جونمی تو 
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  NITROMUSIC.IR  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
همه ی درارو بستم کسیو جاتو نذارمبیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهرکی میپرسه میگم مرده برام این طرافا نیستمیدونی تو دل وا مونده ام … این خبرا نیست همه ی درارو بستم
♫♫
دانلود آهنگ دیونه مغرور ازعلی یاسینی
بسم رب الشهدا
.
هر چند رفتنت سخت است اما بند پوتین هایت را برایت محکم می کنم تا بدانی پای حرفم ماندم
پوتین هایت را که بستم لباست را که مرتب کردم در حالی که بغض ها را در پنهانی ترین اتاق گلویم انبار می کنم می گویم تک خوری ممنوع و تو می خندی
رمز دوست داشتن ما اینه
می گویم تک خوری ممنوع یعنی مرگ هم نباید جدایمان کند
یعنی یک ثانیه بی تو بزرگ ترین بلا و جهنم عالم است
یعنی لحظه لحظه های نفس کشیدنت بهشتی است که مرا بس است
یعنی بهشت چشمان تو است و آغوشت
تک
یه سال پیش تو چنین روزی من وبلاگ من انقلابی ام رو بستم میخواستم یه وبلاگ جدید بسازم ولی اسمی براش نمیتونستم پیدا کنم تا اینکه از معلم زبانم پرسیدم استاد یه سایت دانلود نرمفزار بهم معرفی کنین ایشون گفتن سافتونیک منم اسمو و آدرس وبلاگمو کردم سافتونیک دامنه آزادی که امروز مال منه و نتیجه فارسی جستجوی کلمه سافتونیک این وبلاگه .
اندر نمازجمعه باران رحمت آید/باگوهربصیرت تقواوعزت آید/روح نمازجمعه باشد ولایت ودین/درآن شکوه مردم گلبانگ وحدت آید/هر ظهرجمعه خواند مارابه خودمصلا/برسفره فقیران بسیاربرکت آید/داردثواب حج وصدعمره ای نمازش/بر قلب شیعیان هم گنج ولایت آید/از خطبه های نابش دشمن هراس دارد/برمسلمین عالم هردم بصیرت آید/باشد قرارگاه تقوا وروح اخلاق/درجمعه بهر شیعه توفیق طاعت آید/اندر نمازجمعه زینت بنام مهدی است/بهرظهور مولا برقلب همت آید/
دو ساعت پیش نماینده تو گروه نوشت که بچه ها فردا درمانگاه تعطیله. و من کتابو بستم! و از اون موقع تقریبا هیشکاری نکردم. یکم رفتم تو تراس، یه نخ سیگار کشیدم، یه لیوان چای خوردم، و بعد اومدم پشت میز نشستم و دستم رو زدم زیر چونه م و بیان رو هی بالا و پایین کردم دنبال چند تا وبلاگ که باب میلم باشه. از اون هفتاد هشتاد تایی که من دنبال میکردم، شاید فقط ده نفر مینویسن همچنان. اونا هم هفته ای، دو هفته ای یه پُستِ بخور و نمیر! یعنی میخوام بگم مثه خونه ارواحه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم مطهر سید الکریم_ دی ماه ۹۸
هق هقِ کودک که از سینه بر آیدروی سرش دست لطفِ پدر آیدجام علی می دهد باده ی نابشعبد چو شرمنده با چشم تر آیدکوهِ عمل بی علی هیچ نیرزدذره به مِهر علی در نظر آیدکاش همین نیمه شب، بر دل زارم...از حرم مرتضی یک خبر آیدشیعه اگر مضطری، قصد نجف کندر نجفش غصه و غم به سر آیددر حرمش باش تا روضه بخوانیم...از غمِ خیرالنساء، تا سحر آیدباز می آید بوی هیزم و آتشباز بوی چادری شعله ور آیدکاش که
♫♫
داره میسوزه دلم واسه خودم اخ منه بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره ی… پر نورمی آخ همه جونمی تو 
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  NITROMUSIC.IR  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
همه ی درارو بستم کسیو جاتو نذارمبیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهرکی میپرسه میگم مرده برام این طرافا نیستمیدونی تو دل وا مونده ام … این خبرا نیست همه ی درارو بستم
♫♫
دانلود آهنگ دیونه مغرور ازعلی یاسینی
توی اتاقم در حال آماده شدن بودم و کوله‌ام را می‌بستم. ادکلن را برداشتم و به این فکر می‌کردم که نصف شیشه را استفاده کرده‌ام و معلوم نیست که دوباره چه کسی از لندن برایم ادکلن هدیه بیاورد و چه خوب است که آدم‌ها به هم ادکلن هدیه بدهند.
رسیدیم به اتاقش. کاور باران کوله را برداشتم و دیدم که بخشی از قسمت جلوی کوله خیس شده. خیال کردم که روغن‌هایم ریخته و ایکاش که روغن‌هایم ریخته بود. درب ادکلنم از جایش درآمده بود و در تمام مسیر، تحت فشار وسایل خودم
توی اتاقم در حال آماده شدن بودم و کوله‌ام را می‌بستم. ادکلن را برداشتم و به این فکر می‌کردم که نصف شیشه را استفاده کرده‌ام و معلوم نیست که دوباره چه کسی از لندن برایم ادکلن هدیه بیاورد و چه خوب است که آدم‌ها به هم ادکلن هدیه بدهند.
رسیدیم به اتاقش. کاور باران کوله را برداشتم و دیدم که بخشی از قسمت جلوی کوله خیس شده. خیال کردم که روغن‌هایم ریخته و ایکاش که روغن‌هایم ریخته بود. درب ادکلنم از جایش درآمده بود و در تمام مسیر، تحت فشار وسایل خودم
من وقتی این سوالِ با حالت تعجب یه دانشجوی کارشناسی ارشد رو شنیدم تا صبح خوابم نبرد:|
درحدی بهش فکر کردم که با خودم عهد بستم اگه یه روزی بچه دار شدم و تا این حد حاضر نباشه به چیزای به این واضحی فکر کنه میزارمش بهزیستی به جان باباش قسم
شما نظرتون چیه؟
آقای دچار شما جواب بده یه مدت کفشدوزک توی وبلاگتون میچرخید...
راه میرفت؟قدم میزد؟میخزید؟ پروازم میکرد آیا؟
پ.ن:
یه سوال دیگه ش:
رفته بودیم کوه کلی گیاه و علف زرد بود گفتم وای بهار که اینا سبز میشن چقد
خدایا فکر کنم عید دوسال پیش بود ،توبه کردم که دیگه این کار رو نکنم ، با ائمه عهد بستم، خصوصا حضرت زهرا و امام حسن...
خب امشب دوباره مرتکب شدم ،ببخش خدا ،واقعا یه لحظه اصلا ،هیچ ،هیچ، هیچ نفهمیدم چی شد، به قرآن که پشیمونم...
خیلی عوضیه که با اینکه توبه کرده بودم میرفتم میدیدم ...! این‌چشمهای لعنتی ناپاک من!
خدایا امسال ۹۸ یه سال جذابه برام ،اینم میزارم روش ...قول قول قول !
به برکت حنانه ی حسین،یا حضرت رقیه کمکم کن...میدونم که خیلی کریمی، کمک کن...
به و
نمازجمعه گنج انتظاراست/چراغ روشنایی در دیاراست/وزد الطاف آن برجان مومن/همیشه مثل باران بهاراست/شکوه وحدتش دشمن شکن شد/نشان ازمرتضی و ذوالفقار است/مقرخوب تقوا وبصیرت/به اخلاص وبه ایمان آشکاراست/حمایت ازولایت شرط نابش/مصلی عاشقی و افتخاراست/به عشق آل احمدهست مملو/نمازجمعه گنج روزگاراست/ثواب حج دهدهرهفته مارا/نگریاران رهبر بیشماراست/زندهر خطبه اش تیری به شیطان/نشان عزت و روی نگاراست/شده آدینه گلبانگ پرستش/مصلی ذکر و یادکردگاراست/دهدآمادگ
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام دیدمت از دور خسته بود پاهات تا نگات کردم
Ahang didamet az dor khaste bod pahat ta negat kardam az Ali Yasini
دانلود آهنگ دیدمت از دور خسته بود پاهات تا نگات کردم (علی یاسینی)
دیدمت از دور خسته بود پاهات تا نگات کردم وای از اون چشمات ..♪گفتی از دست این ادما خستم زخماتو شستم بالتو بستم ..♪حالا میبینم تو یه دیوونه فکر پروازی دور از این خونه ..♪نرو زندونیت کنن باز گم نشو تو فکر پرواز ..♪
لینک دانلود آهنگ
هِدفون را روی گوش هایم می‌گذاشتم،زیپ سوییشرتم را بالا می‌کشیدم.بند های کفشم را محکم می‌بستم.«بوی عیدی»فرهاد را پِلِی می‌کردم و ولگردی ام در خیابان های شهر شروع می‌شد.خیابان هایی که بوی عید می‌داد.ماهی های قرمز،گل های سنبل و شب بو،سبزه ها،میوه فروشی های شلوغ و ترکیب این ها با صدای فرهاد مهراد.یک ترکیب دیوانه کننده!در آمدن از روز های یک‌نواخت و تکراری.هر آدمی را که در خیابان می‌دیدم،دوست داشتم!لب های همه می‌جنبید.پیر جوان و بچه،زن و مرد
تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.
راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.
نمیدونم میتونم بنو
درنمازجمعه هاعطرولای حیدر است/سنت خوب پیمبربا عطای حیدراست/می خروشد سوی دشمن رمی شیطان میکند/چونکه مملوهر مصلی از ندای حیدراست/گوهر خوب ولایت قلبهاراپرکند/شیعه پویاتاقیامت ازصفای حیدراست/این نمازجمعه ما زمزم دلدادگی است/منتظردائم برای آن شفای حیدراست/وحدت آدینه هارا جستجوکن درنماز/دردها درمان نابش در دوای حیدراست/ازبصیرت مومنینش حامیان رهبرند/شامل لطف الهی بادعای حیدراست/هست گلبانگ مصلی دعوت بربندگی/منتشردرگوش شیعه هم صدای حیدراست/
امروز تعطیل بود و من هم میدونستم دانشگاه رفتن فایده ای نداره وقتی از سر ظهر به بعد بیهوشم کاملا...
با آرامش پا شدم و برنج قرمزی که گذاشته بودم توی اب رو بار گذاشتم...
سبزی...لوبیا..گوشت...ادویه....و در ظرف قورمه سبزی رو بستم...
بعدم یه مقدار یخچالو مرتب کردم و چیزایی که میدونستم نمیخوام رو دادم به یکی از بچه ها که ببره برا خودش...
بعد بخاری عزیزم رو بالاخره جمع کردم و گذاشتم توی کارتونش...
بعد یه جعبه بزرگ هدیه که از یکی دیگه به دستم رسیده بود رو اوردم ت
با آرام بخش های دیشب راحت خوابیدم
صبح هم که بیدار شدم گفتم میخوام تنها باشم و اومدم تو اتاق و در و بستم
آهنگ دریامسیح و پلی کردم زدم رو پخش خودکار سه ساعت تکرار شد...
بیا و این پخش و پلارو تو جمعش کن
برای اولین بار تو تاریخ فعالیت مجازیم عکسم و گذاشتم پروفایل اینستام☺
هنوزم از کاری که کردم مطمئن نیستم و توجیحی براش ندارم
فقط میخواستم یکی از مرزهام و بشکنم
و اون مرز این بود که عکسم و هیچ جا نذارم!
تا الان هم نه قرص خوردم نه چیزی
البته صبح که بیدار
صبح رو با خوشحالی شروع کردم، منتها دشمن عزیز دید که باید بیاد سر و دمی تکون بده.
به هر حال عادتشه ناخونده باشه و آدمو سورپرایز کنه!
بعد از یک ساعت مدام پشت سیستم بودن، خواستم به بدنم کش و قوسی بدم که خستگی در بشه و بینگ....
درد وحشتناک و سیاه شدن چشم و سرگیجه و خب بعد حالت تهوع.
فقط تونستم خودم رو به تخت برسونم تا نیفتم. کسی رو صدا نزدم چون نخواستم مامان نگران بشه.
خوشبختانه گردنبندم نزدیک بود، بستمش و آرزو کردم نمیرم. فعلا نمیرم.
در واقع فک کنم خد
گریه واشک وتوسل دررثای صادق است/دین وایمان وولایت ازولای صادق است/درعزای حضرت او شیعیانش اشکریز/زمزم قرآن و عترت ازعطای صادق است/مرغ دل پرواز دارد تامدینه تابقیع/مجلس نوحه وماتم درعزای صادق است/اورئیس مذهب ما مظهرعلم وکمال/شیعه راصدافتخارش درصفای صادق است/سیره اسلام وقرآن با ولایت آمده است/شامل هرمومنی که دردعای صادق است/این شهادت نامه او یادعاشوراکند/شیعه تاروز قیامت در لوای صادق است/درجهان درس عمل راهمره اخلاص کن/مقتدای درپرستش بانوا
دیشب داشتم سربه سرش میزاشتم اذیتش میکردم نامزدیه دیگه ازاین چیزا زیاد اتفاق میوفته اونم هی میخندید میگفت حالتو میگیرم وایسا ! خلاصه اینکه ما اومدیم بخوابیم منم همچنان کرم میریختم عاقا نامردی نکرد یه دونه از شیکمم نیشگون گرفت ینی درد داشتااااااااااا نمیدونم چجوری خودمو کنترل کردم جیغ نکشم فقط اینو فهمیدم که احساس کردم خفه شدم بعدشم گررررریه بدبخت خودشم شوکه شده بود فک نمیکرد اینجوری درد بگیره !! هیچی دیگه شونصد بار دوراز جونش گفت غلط کردم
میدونی چی اذیتم میکنه ؟
یه شبایی که دلم لک زده بود واسه دیدنت آرزو میکردم خوابتو ببینم یکم دلم آروم بگیره ولی دریغ از یک ثانیه تو خواب دیدنت 
از وقتی نیستی از وقتی فکرم و عقلم حالشون ازت بهم میخوره و نمیدونم دلم چه حسی بهت داره دارم یه شب در میون خوابتو میبینم 
دیشب خواب دیدم داشتیم وسایلمونو میبردیم تو خونه خودمون بچینیم 
خونمون انگار ته دنیا بود ولی انقد حالم خوب بود که حاضر بودم باهات تا ته دنیام بیام 
خونه رو که داشتیم تمیز میکردیم یهو د
دیشب ساعت ۳ بود رفتم بخوابم. چشم‌هام رو که بستم بعد از چند ثانیه یک صدای خیلی یواش نایلون شنیدم. پاشدم نشستم نور موبایل انداختم به اطراف چیزی نبود. دوباره خوابیدم و دوباره صدا تکرار شد. دفعه سوم دیگه بلند شدم از تخت و چراغ‌ها رو روشن کردم و رفتم دنبال صدا... متوجه شدم صدا از اتاق بغلیه.
رفتم مستر رو بیدار کردم بهش میگم : پاشو از اتاق کناری صدا میاد. با حالت خواب و بیدار میگه : عزیزم بخواب صدای لوله هاست، آب توش میره صدا میده!! 
:| صدای لوله؟ :| 
میگ
داشتم با احتیاط کیف اندرو را باز می‌کردم. جک از پشت زد روی شانه‌ام و بعد صدایش را شنیدم که میگفت "الهه! ادب! ادبت‌ کجا رفته؟" من مواظب بودم اندرو خبر نشود. زیپ را باز کردم. رو به جک گفتم "هیسسسس! اندرو نشنود. خفه شو یک لحظه!" ولی دست بر نمی‌داشت. ماهی ِاوریگامی را داخل کیف انداختم. صدای زر زدنش هنوز بیخ گوشم بود. گفتم "خفه بمیر یک لحظه!" زیپش را بستم. جک کیف را به سمت خودش کشید. این کارش عصبانی‌ام کرد. گفتم "اصلا به تو چه مربوط؟" گفت "دارم از مال رفیق
 دوم یا سوم ابتدایی بودم.آخرهای سال کتاب داستانی نازک با جلدِ آبی رنگ که تصویرسازی های جذاب و متفاوتی هم داشت و اتفاقا یک تصویر سازی مثبت هیژده هم بین صفحاتش بود."نمی دانم" به خاطر آن تصویر یا خود داستان بود که کتاب دست به دست بین بچه ها می چرخید.وقتی به دست من رسید . به خانه آوردم. نگاهش کردم . دزدکی خواندم و آن را بین کتابی در کیفم پنهان کردم.از این که آن را خانه بگذارم می ترسیدم. هر روز آن را همراه خودم لای کتاب ها به مدرسه می آوردم ولی تحویلش نم
امروز خودمو رها کردم رو دست هاش، منو برد بالا، نفسم بند اومده بود،چشم هامو بستم و تو ذهنم یه آسمون آبی رو به تصویر کشیدم، لباش رو آورد نزدیک گوشم و گفت آماده ای؟سرمو به نشونه ی بله تکون دادم، خندید، چشم هامو آروم باز کردم،چشمم به چالِ لپش که افتاد، قلبم از هیجان ایستاد، به خودم اومدم دیدم محکم بغلش کردم، چند دقیقه بعد در حالیکه که اشک هامو با انگشت های نرم و لطیفش پاک میکرد، گفت دلش برام تنگ شده بود، کجا بودی این همه وقت؟ خجالت کشیدم و سرمو چس
ولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباری
دهان بستم خمش کردم اگر چه پرغم و دردم
خدایا صبرم افزون کن در این آتش به ستاری
مولانا
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
دانلود آهنگ جدید عاشقانه و زیبای علی ابراهیمی تو رو مثل یه ستاره تو شبام مثل یه نفس دوباره میخوام با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahang to ro mesle ye setare to shabam mesle ye nafas dobaremikham az Ali Ebrahimi
تو رو مثل یه ستاره تو شبام ...♭♬
مثل یه نفس دوباره میخوام ...♭♬
مثل کسی که دلشو جا گذاشت ...♭♬
دار دنبال تو هنوزم میام ...♭♬
تو دلم هنوزم غیر تو کسی نیست...♭♬
تو برای من مث نفسی ...♭♬
به یه دنیا نمیدمت عزیزم ...♭♬
تو هنوزم واسه من همه کسی ...♭♬
واسم زندگی شدی این
سلام  من عتی محمدهستم
ام روز من بعد از ابنکه مشق هایم را انجام دادم دیدم که ساعت  دم دم های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا  یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت  که علی محمد  برو  ودرخت ها را آب بده  و من  هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت های در خانه  وتمام گل هایی که در خا نه بود 
را تمام آب دادم  وهمین تور کمی  هم خراب کاری کردم و آب هارا هدر دادم وپدرم کمی از دست من  ناراحت شد و
انگار کوه کندم ...
خسته م...
قرص هام جواب نمیده دیگه ، خوابالو شدم‌، ذهنم بسته شده ، نا آروم شدم ، رو آوردم به پرخوری، دیروز هرکار کردم گلاب به روتون throw up کنم نشد که نشد ... هی اسید معدم بالا می اومد ولی حتی یه کوچولو غذایی که خورده بودم نه...!
امروز هلیا بهم گفت حاضره بمیره اما این بیماری رو نداشته باشه!!!! گفتم کدوم بیماری؟!‍ گفت بیماری نا امیدی!!!!!
وای بر من که انقدر این بچه ی 10 ساله رو درگیر کردم...
امروز ذهنم نا خوداگاه هی کشیده میشد به دوباره پشت ک
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفدهم
.
فهمیدم جواب داره ولی ذکر میگه که نخواد جواب بده 
یه نگاه بهش کردم
- میشه دو دقیقه برم اتاق کناری
تعجب تو چهره اش موج زد
- بله.بفرمایید
- ممنون
می دونستم اذیت می شه من دشمنی با اون نداشتم نمی خواستم اذیت بشه وقتی اومدم کمک
رفتم تو اتاق در رو بستم
موهام رو بافتم و با کش جوری بستمش که بیرون نباشه
روسریم هم از این روسری بلند ها بود
موهام رو تو کردم و روسری رو مرتب بستم
آستین های مانتو ام رو هم کشیدم پایین
رفتم بیرون
- خب ف
من به صدای باد فکر کردم و دیدم که دارد از من دور می شود. من به چشمانش نگاه کردم و فهمیدم که مایل ها با آن درخشش درون چشم هایش فاصله دارم. من سرزمین ها را سفر کردم و فهمیدم قلبی که می گویم آن چیزی نیست که خودم باور دارد. من به ردهای خون و شلاق بر روی بدن موجودات نگاه کردم و سعی کردم تا می توانم روی آن ها بوسه بگذارم تا مرحمی برای زخم های کوجک و بزرگ آن ها باشم. من دیدم که خاطراتم در کنار چشمانم در حال محو شدن هستند. من محور کلماتم را بر روی دفتر خاطرا
پاهام جون نداشتن. دوباره سر انگشتام قندیل بسته بود. از درون میلرزیدم. هدفونو برداشتم و سرسری به مامان گفتم که میرم روی پشت بوم تا هوا بخورم. شماره رو گرفتم و گوشی از توی دستای عرق کرده ام سر خورد. تا صدای بله گفتنش رو شنیدم، خودم رو معرفی کردم و زمان ندادم که بخواد تعجب یا چاق سلامتی کنه..
چشمام رو بستم و بی توجه به ضربان قلبم همه چیو پشت سر هم گفتم. اینکه چطور جمله ها رو پشت سر هم قطار میکردم رو نمیدونم فقط میدونم خودمو یه جایی میون خاکای روی پشت
در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
نمیدونم این فیلم چی داره که من بار اولی که می خواستم ببینمش وسط فیلم دقیقا جایی که میدونستم قرار چی بشه لپتاپ رو بستم تا یه سال بعد، روی تخت ولو بودم در آرامش هر چه تمام تر با اینکه متوجه نبودم چی دارم میبینم و یه جورایی انگار درست و حسابی حواسم به فیلم نبود. 
شب که داشتم به داستان فیلم فکر می کردم قلبم درد گرفته بود و یه حس خیلی خوبی داشتم که انگار دارم یه زخم قدیمی رو پوست پوست می کنم. کل ایده ی فیلم انقدر فوق‌العاده بود که نمی تونستم فرض کنم ک
تو برای من یه اسطوره ایهر وقت خواستم کسی رو بپیچونم از ترفندهای پیچوندن تو استفاده کردمتو برای من خدای اعتماد به نفسیتو کسی هستی که درست زمانی که هیچکس فکرشو نمیکنه برگ برنده ات رو،رو میکنیبرای تو ناامیدی معنا ندارههمیشه برام سواله چه جوری این همه سختی رو تحمل میکنی مرد بزرگتو به تنهایی از صد تا کلیپ انگیزشی هم بهتریاساتید موفقیت در برابر تو باید برن بوق بزننتو خودت به تنهایی یه لشگریالان روزهای خوبی رو نمیگذرونی ولی اینو بدون که من باید
به یاد آدرین افتادم.داشت چکار میکرد؟کجا بود؟با چه کسی بود؟زندگی مان چی؟بعد از این چه شکلی میشد؟هر چه بیشتر فکر میکردم،بیشتر در خودم فرو می رفتم.خیلی خسته بودم.چشم هایم را بستم و خیال کردم که آدرین آمده.کنارم می نشیند.می بوسیدم، انگشتانش را روی لب هایم میگذارد.هنوز میتوانم تماس دلپذیر دستش را روی گردنم احساس کنم، صدایش را ،گرمایش را، بویش را...چه خواب و خیالی...چه خواب و خیالی؛فقط کافی است به آنها فکر کنم.چقدر زمان لازم است تا بوی کسی را که دو
عود روشن کرده بودم. نیم ساعت از نوشتن پست قبلی نگذشته بود که حس کردم سرم گنگ شده. توی چشم چپم حس عجیبی داشتم. خسته بودم، خیلی خسته. رفتم که بخوابم. احساس خفگی داشتم. حسی شبیه گزگز کردن از وسط شکمم شروع کرد آمد به بالا. ضربان قلبم عجیب شده بود. قبلا این حس را تجربه کرده بودم؛ حسی شبیه مردن. رفتم سر پنجره تا هوایی تازه نفس بکشم. دست‌هایم را گذاشتم روی پنجره و سرم را گذاشتم روی دستم و چشم‌هایم را بستم. خودم را دلداری می‌دادم که چیزی نیست. بعد از چند
معمولا وقتی می خواستم کار یا فکر کنم در اتاقم را می بستم. می آمدی در می زدی، فورا در را باز می کردی و دوباره پشت سرت در را می بستی. بعد روی تختم می نشستی و تکه هایی که از روزنامه یا کتابت برایم علامت زده بودی رابلند می خواندی و درباره اش حرف می زدی و مدتی روی تختم دراز می کشیدی. اگر خیلی مشارکت نمی کردم می گفتی: عین خودمی. منم اصلا دوست ندارم وسط مطالعه کسی مزاحمم بشه. ولی معلوم بود که همچنان دوست داری حرف بزنیم..
هر بار که این کار را می کردی بعد ا
ساعت چهار شدو من نفهمیدم چجوری گذشت از اون موقع که گفتم میرم سر کار سه تا درست ده شش و هفت رو خوندم. دیگه از زبان احساس میکنم اشباع شدم اما برام مهمه که انجامش بدم. اصلا نرسیدم کتابمو بخونمو جلو ببرمش. حالا فقط درس هشت و نه مونده. نمیدونم چیکار کنم بشینم این دوتارو بخونم اول بعد کتاب یا استراحتمو کتاب بخونم بد اون حالا که ما با کتابامون حال میکنیم شد موقع امتحان زبان. اصلا امتحان چیه نمره چیه ادم اومده یادبگیره دیگه. بیخیال. حالا یکاریش میکنم. پ
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم توخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدیبا کنجکاوی
هر روز از هزار و یک نفر می شنویم که باید از محیط امن خود خارج شویم. اما حالت دیگری هم وجود دارد که ما از محیط امن خارج نمی شویم بلکه دیگران وارد محیط امن ما می شوند و آنجا را به محیط ناامن تبدیل می کنند. از سال 95 که برای هزار و چندمین بار به وبلاگ نویسی روی آوردم تا همین دیروز همه چیز را ریز و درشت آنجا می نوشتم. همه چیز که میگویم واقعا منظورم همه چیز است. دیروز که پنل مدیریت را باز کردم یک کامنت از طرف پدرم برایم ارسال شده بود و این برای من ابدا خوش
هر روز از هزار و یک نفر می شنویم که باید از محیط امن خود خارج شویم. اما حالت دیگری هم وجود دارد که ما از محیط امن خارج نمی شویم بلکه دیگران وارد محیط امن ما می شوند و آنجا را به محیط ناامن تبدیل می کنند. از سال 95 که برای هزار و چندمین بار به وبلاگ نویسی روی آوردم تا همین دیروز همه چیز را ریز و درشت آنجا می نوشتم. همه چیز که میگویم واقعا منظورم همه چیز است. دیروز که پنل مدیریت را باز کردم یک کامنت از طرف پدرم برایم ارسال شده بود و این برای من ابدا خوش
از خواب بیدار شدم. از دلایل رفتنم اسکرین‌شات گرفتم. از صفحه‌ی خودم. از صفحه‌ی اکسپلور. از چیزهایی که دیگران لایک می‌کنند، همان چیزهایی که محتوای تولیدی من هیچ ربطی بهشان ندارد. بعد ـ بی هیچ توضیح و اعلامی برای دیگران (کدام دیگران؟) ـ اینستاگرامم را دی‌اکتیو کردم. دلیل رفتنم را Just need a break انتخاب کردم. حوصله نداشتم برای اینستاگرام بنویسم که اینجا دیگر هیچ وقت برای من آن اینستاگرام شش سال پیش نمی‌شود. که اینجا دیگر خیلی شلوغ‌تر از آن شده که آ
شب بخیری گفتم و چشام و بستم ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبردطوریکه کامران بیدار نشه با هزار مکافات چرخیذم طرفش تکه ای از موهاشو که رو صورتش ریخته بود کنار زدم خیلی جذاب بود باید سعی میکردم دوسش داشته باشم درسته از خانوادم جدام کرد ولی بابای بچم که بود شوهر خودمم که بود *صورت*و بوسیدم تو فکر فرو رفتمدلم برای بابا و باران و بهرام و بهراد حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد ولی سریع خودمو کنترل کردم یعنی الان زندگیمون چطور بود کی واسشون
علی یاسینی اسم تو چی داره
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام اسم تو چی داره
Download New Music Ali Yasini - Esme To Chi Dare
متن آهنگ اسم تو چی داره علی یاسینیداره میسوزه دلم واسه خودم آخ من بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره پرنورمی آخ همه جونمی توهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم بیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهر کی میپرسه میگم مرده برام این طرفا نیست میدونی تو دل واموندم ولی این خبرا نیستهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم
علی یاسینی اسم تو چی داره
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام اسم تو چی داره
Download New Music Ali Yasini - Esme To Chi Dare
متن آهنگ اسم تو چی داره علی یاسینیداره میسوزه دلم واسه خودم آخ من بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره پرنورمی آخ همه جونمی توهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم بیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهر کی میپرسه میگم مرده برام این طرفا نیست میدونی تو دل واموندم ولی این خبرا نیستهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم
علی یاسینی اسم تو چی داره
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام اسم تو چی داره
Download New Music Ali Yasini - Esme To Chi Dare
متن آهنگ اسم تو چی داره علی یاسینیداره میسوزه دلم واسه خودم آخ من بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره پرنورمی آخ همه جونمی توهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم بیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهر کی میپرسه میگم مرده برام این طرفا نیست میدونی تو دل واموندم ولی این خبرا نیستهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم
علی یاسینی اسم تو چی داره
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام اسم تو چی داره
Download New Music Ali Yasini - Esme To Chi Dare
متن آهنگ اسم تو چی داره علی یاسینیداره میسوزه دلم واسه خودم آخ من بیچارههنوز اسمت میاد میلرزه دلم اسم تو چی دارهآخه دیوونه مغرورمی ستاره پرنورمی آخ همه جونمی توهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم بیا بی معرفتم تو یه دری وا کن برا منهر کی میپرسه میگم مرده برام این طرفا نیست میدونی تو دل واموندم ولی این خبرا نیستهمه ی درارو بستم کسیو جا تو نذارم
دانلود آهنگ جدید عاشثانه واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahange vasam zendegi shodi ino bedon raz in eshgho faghatto midoni
دانلود آهنگ واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام؛ مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت؛ دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...
توو دلم جای کسی غیر تو نیست؛ تو برای من مث یه نفسی♬♭...
به یه دنیا نمیدمت عز
 
وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد، پلک نزدم... هرچی نزدیک تر می شد زیباتر می شد... وقتی بهم رسید یه لبخند زد و گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود ، نگاش کردم و گفتم منم همینطور! خوشحال شد. گفت چه دورانی بود! یادش بخیر، خیلی دوس دارم برگردم به اون روزا... سرم رو تکون دادم و گفتم منم همینطور! گفت من از بچه های اون دوران خبر ندارم ، تو چی؟ گفتم منم همینطور!تو چشمام نگاه کرد و گفت راستش من خیلی ناراحتم از اتفاقی که بینمون افتاد، من هم
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هی ضربه خوردم هی برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
نماز تمام شده بود. همه رفته بودند. من مانده بودم و او. هنوز هم توی صف های از هم پاشیده، نشسته ... مرا ... میل ماندن بود. میل هنوز نشستن. درست در همان صف ِ از هم پاشیده تا رسیدن اذان مغرب. اما به احترام همراه باید بلند می‌شدم.
سجده ای کردم با همان ذکر ِ همیشه ...
" چاره ی ما ساز که بی یاوریم // گر تو برانی به که روی آوریم ...؟ "
من ایمان آورده ی این شعر نظامی ام. سالهاست همدم بحران هاست ...
سر از مُهر که برداشتم، نفس عمیقی کشیدم.اول گیره ی روسری ام را باز کردم
صندلی شماره‌ی ۲۲ را پیدا کردم. خودم را پرت کردم روی صندلی. این یکی نه مانیتور داشت و نه میز تاشو. با ۲۶ دقیقه تاخیر حرکت کرد. پسر ردیف جلویی که سمت راست نشسته، نمی‌دانم در منظره‌ی سمت چپ چه چیزی دیده بود که از آن چشم برنمی‌داشت. حس خوبی نداشتم. چند باری دنباله‌ی نگاهش را گرفتم تا ببینم چیست که تماشایش می‌کند. محیط ترمینال بود، نه چیزی بیشتر.
اصلا نمی‌دانم چرت زدم یا نه. چندباری چشمم را بستم و اگر هم خوابیدم، چیزی ندیدم. بیدار شدم. صدا بود، صد
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
باد ملایمی لابه‌لای موهایم می‌پیچید. خورشید در زمینهٔ نارنجی رنگی آرام آرام پایین می‌رفت. خیابان شلوغی بود و صدای بوق ماشین ها سرسام آور. اما من آرام بودم، آنقدر آرام که می‌توانستم صدای پچ پچ درخت‌های حاشیهٔ خیابان را بشنوم. با دیدن عکسم توی ویترین مغازه ای به یاد آوردم که چقدر شال‌گردن و جوراب های بلند راه‌راهم را دوست دارم. باد کمی شدیدتر در آغوشم کشید. چشم هایم را بستم تا بوسه هایش را بهتر روی پوستم احساس کنم. آنگاه دست هایم را مثل یک
شنبه ... می تونم بگم یکی از بدترین روزهای زندگیم بود
رابطم با امید رو تموم کردم
زنگ زدم دانشگاه .. گفتن برای پستداک پذیرفته نشدم
ی ایمیل برام اومد .. مقاله ای که با استاد داور ارسال کرده بودیم ریجکت شد!!
ظهر ساعت سه پشت میزم نشسته بودم.. با خودم فکر می کردم چرا همه خبر های بد و اتفاق های بد
با هم افتادن؟
ی کاغذ برچسب صورتی خوش رنگ برداشتم
با چسب چسبوندم به دفترم...
روی برگه نوشتم:
شاید تمام درها بسته شده
تا دری که بازه است
را ببینی
دلم میخواد از این
امروز غروب دقیقا وسط اینهمه ادم,تو کتابخونه و دقیقا وسط یکی از سخت ترین فصل  از یکی از سخت ترین کتابهام.......ترسیدم.....از خوندن ایستادم وچشمهام رو بستم......دلم خواست که ای کاش یه خواب شیرین بود.....چشمهام رو باز کردم و به خودم توپیدم که حق نداری این حرفو بزنی.....حق نداری جا بزنی....اینارو گفتم و دوباره مشغول خوندن شدم.....خوندنی که توام با فکر و درگیری ذهنی بود....
 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها